هارون الرشيد خليفه عباسى بسيار، برامكه را دوست مى داشت ، و آنان نوعا در سمت وزراء و اصحاب خاص محبوب بودند. در ميان آنان به جعفر برمكى شديدا علاقه داشت . تا اينكه بعد از 17 سال و 7 ماه عزت در سال 189 ه- ق به مسائلى چند، برامكه مورد غضب هارون الرشيد قرار گرفتند و همگى به بدبختى و نكبت روزگار افتادند و دنيا كاملا بر آنان برگشت
از جمله ، محمد بن عبدالرحمن هاشمى گويد: روز عيد قربانى بود كه وارد بر مادرم شدم ، ديدم زنى با جامه هاى كهنه نزد اوست و با او صحبت مى كند. مادرم گفت اين زن را مى شناسى ؟ گفتم : نه ، فرمود: اين ((عباده )) مادر جعفر برمكى است
من به جانب عباده رفتم و با او قدرى تكلم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى كردم . از او پرسيدم : اى مادر، از عجايب دنيا چه ديدى ؟ گفت : اى پسر جان روز عيدى مثل چنين روز (عيد قربان ) بر من گذشت در حالى كه چهار صد كنيز در خدمت من ايستاده بودند و من مى گفتم : پسرم جعفر حق مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمتكاران من بيشتر باشد.
امروز يك عيد است كه بر من مى گذرد كه منتهى آرزوى من دو پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف خود كنم .
من (محمد هاشمى ) پانصد درهم به او دادم و چنان خوشحال شد كه نزديك بود قالب نهى كند. گاه گاهى عباده به خانه ما مى آمد تا از دنيا رحلت كرد.
برگرفته از
كتاب يكصدموضوع پانصد داستان
علي اكبر صداقت